سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آش کشک!
برای رفع دلتنگی.

هر شب، قبل از خواب با عطر شانه های پدر،  به رویاهای قابل دسترس میهمان می شدم . خستگی ناشی از تکاپوی بچّه گانه آنقدر سریع به خوابم میبرد که اکنون هیچ قرص کرخت کننده ای نتواند! پاهایم را زیر گردوهای تخمی چهار زانو میزدم و دستهایم را از زیر زانوهایم به همدیگر قفل میکردم ، در چشم به هم گذاشتنی ،  از خودم و درخت  ستبر گردو و تپه زیبای ضلع خاوری خانه پدری ام مثلث قائم الزاویه ای میساختم و در تلالو رنگ زرد اخرایی آن تپه مست و مدهوش. این نهایت آرزوی من بود. و از خودم شرمنده ام که چرا آن زمان در شفافیت محض خودم را به کوه های استوار نمی رساندم ؟  گرچه اگر میخواستم نیز ، نمیتوانستم ! چون رژه ستارگان درخشان از بالا به پایین ، از چپ به راست و از هر طرفی که قرنیه چشمم در زیر پلکهای سنگینم دنبالشان میکرد ، مرا به عمق آسمان و بر فراز گنبدِ نیلویِ دوست داشتنی!

 

هیچ کدام از دستاوردهای امروزم  در مقیاس داشته هایم نمی ارزد. هیچ کدام از کاسه هایی  که در آن غذا میخورم ، ظرفیت قاتقِ آن زمان را ندارد! با وجود اینکه غذاهای ننه به لحاظ محتوی به استانداردی فراتر هم رسیده ، باز هم طعم کودکی را ندارند.!

 

موز و اناری که در سرزمین مادری کمیاب بود مزه ای بهشتی برایم داشت و برای این دو میوه و یخچال خانه ام در آینده ای که بزرگ شدم نقشه ها می کشیدم ، اکنون با همه  نفتی که در کاسه ام ریزه کرده اند، اما پا میدهد ، گاهی بوی این میوه ها خانه را عطرآگین کند! ،  اما آن طعم را ندارند ، تا آنجا که دلم میلی به شکافتن انار ندارد و مزه موز نیز تلخ شده ، تلخ تر از قهوه!

 

دلخوش به آینده ای بودم که از زندگی برای خودم یک زندگی متفاوت بسازم که آن سوی بی سویش را جز خودم و معشوقه ام نپایند!  غافل از اینکه زندگی همان بود که گذشت و من به سرعتِ تمیز کردن شیشه عینکم از دستش داده ام!

 

 نه انگشتهای تمیز و ناخنهای کوتاهم که بر صفحه کلید رایانه اثر میگذارند ، میتوانند طعم آ ن غذاها را به من بچشانند . و نه لباسهای صاف و اتو کشیده ام مرا از گزند نگاه های مرموز مسون. نه نگاهی نگاهم میدارد و نه پایی برای رفتن در برهوت گناه.  نه زبانم شصتم را نوازش میکند! و نه لباس پاره پوره و کوتاهی لمسم میکند! و نه حتی سرابی ، آب را به این تشنه یادآور میشود.

 

اکنون نیز گاهی آن شب ها را مزمزه میکنم ، آن ستارگان را میبینم اما در آسمانی خاکستری که رنگ و طعم آن روزگاران را به خود نمی گیرد.

 

لحضه ای دیگر مسافر دیار مهر  میشوم تا شاید ته مانده آرزوهای این نسل سوخته را از جرم آتش سده به بیرون بکشم.

"فرزاد"

 

 




موضوع مطلب : اشعار خودم

ارسال شده در: شنبه 92 بهمن 12 :: 5:0 عصر :: توسط : فرزاد

درباره وبلاگ
بدون او هیچم
آرشیو وبلاگ
لوگو
بدون او هیچم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 20658

قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ


قالب بلاگفا

قالب وبلاگ

purchase vpn

بازی اندروید